گل من
شد فصل بهار و شدم از غصه هلاک دارم جگری کباب و چشمی نمناک
گلها همه سر ز خاک بیرون کردند الا گل من که سر فرو برده به خاک
گل من
شد فصل بهار و شدم از غصه هلاک دارم جگری کباب و چشمی نمناک
گلها همه سر ز خاک بیرون کردند الا گل من که سر فرو برده به خاک
جوان رفتم زدنیا با هزاران ارزو بر دل به زیر خاک کردم با دو صد اندوه غم منزل گذر اید اگر برخاک من از زاه غم خواری به الحمدی مرا یاد اورید ای محرمان دل
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم اهسته ز دوری تو فریاد کنم
وقت است که دست از این دهان بردارم از دست غمت هزار بیدادکنم
جوان رفتم زدنیا با هزاران ارزو بر دل به زیر خاک کردم با دو صد اندوه غم منزل گذر اید اگر برخاک من از زاه غم خواری به الحمدی مرا یاد اورید ای محرمان دل
نوگلی پرورده بودم ،خاک از دستم ربود آنچنان در بر گرفت ، انگار در عالم نبود
سالها زحمت کشیدم ، تا گلم پرورده شد ناگهان پیک اجل ، آن غنچه را از من ربود
جوان رفتم زدنیا با هزاران ارزو بر دل به زیر خاک کردم با دو صد اندوه غم منزل گذر اید اگر برخاک من از زاه غم خواری به الحمدی مرا یاد اورید ای محرمان دل
زود بودش سفر مرگ ، ولی گل مگر دیر تواند پژمرد
جوان رفتم زدنیا با هزاران ارزو بر دل به زیر خاک کردم با دو صد اندوه غم منزل گذر اید اگر برخاک من از زاه غم خواری به الحمدی مرا یاد اورید ای محرمان دل
آنقدر خوب وعزیزی که به هنگام وداع دل نمی خواست تو را دست خدا بسپارد
افسوس که زیبا پسرم تاج سرم رفت امیدوچراغ دل ونور بصرم رفت زد اتش سوزان اجل بر گل عمرم ناگاه از این باغ گل نوثمرم رفت
عد پرپرشدنت ای گل زیبا چه کنم من به داغ تو جوان رفته زدنیا چه کنم
بهر هر درد دواییست مگر داغ جوان من به دردی که بر او نیست مداوا چه کنم