ای رهگذرکه میگذری برمزار من زنهاریاد کنی زمن وروزگارمن
شکفته بودیک گلم از صدهزار گل نا گه بریخت باد اجل نوبهار من
ای رهگذرکه میگذری برمزار من زنهاریاد کنی زمن وروزگارمن
شکفته بودیک گلم از صدهزار گل نا گه بریخت باد اجل نوبهار من
ای سفر کرده به معراج روانت شادباش روح تو در کنف رحمت حق ازاد است
مهر تو نور وصفا بود به کاشانه ما هر زمان عزت وپیمان تو مارا یاد است
گلی بودم در ایام جوانی جوان بودم نکردم زندگانی
گلی بودم که وقت چیدنم بود جوان بودم چه وقت مردنم بود
ای چرخ وفلک خرابی از کینه توست بیدادگری شیوه دیرینه توست
ای خاکاگر سینه تورا بشکافند بس گوهر قیمتی که درسینه توست
نوگلم رفته وداغش به دل مادر ماند حسرت دیدن رویش به دل خواهر ماند
تو که تنها پسر و یاور مادر بودی از چه رو بار غمت بر کمر همسر ماند
ای جوانمردان جوانمردی دگر در خاک رفت گوهری پاک از زمین برجانب افلاک رفت
بار خود بربست از این خاک تیره دل برید پاک جان امد به گیتی پاک ماند وپاک رفت
نو گلی پرورده بودم خاک از دستم ربود ان چنان در برگرفت گویی که در عالم نبود
سالها زحمت کشیدم تا گلم پرورده شد ناگهان پیک اجل ان غنچه را از من ربود
روزی که قضا نیست نخواهی مردن ور هست قضا کجا توان جان بردن
مرگ تهی مساز پهلو که به آن سر منزل خود توان به دست اوردن
پر پاکدل خوب و نکومنظر من مانده بر خاک رهش خیره دوچشم تر من
نازنینی که به پاکی نه کم از شبنم بود عمر او نیز دریغا که چوشبنم کم بود
در عشق توام نصیحت و پند چه سود؟ زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند پاش نهید دیوانه دل است پای در بند چه سود
عد پرپر شدنت ای گل زیبا چه کنم من به داغ تو جوان مرده به دنیا چه کنم
بهر هر دردی دوایی است مگر داغ جوان من به دردی که براو نیست مدوا چه کنم
حجاب چهره جان میشود غبار تنم خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزایچو من خوش الحانیست روم به گلشن رضوان که مرغ ان چمنم
جوان رفتم زدنیا با هزاران ارزو بر دل به زیر خاک کردم با دو صد اندوه غم منزل
گذر اید اگر برخاک من از زاه غم خواری به الحمدی مرا یاد اورید ای محرمان دل
افسوس که زیبا پسرم تاج سرم رفت امیدوچراغ دل ونور بصرم رفت
زد اتش سوزان اجل بر گل عمرم ناگاه از این باغ گل نوثمرم رفت
دریغا حسرتا از کامرانی نبردم بهرهای از زندگانی
همی پر حسرت وناکام رفت به زیر خاک عین جوانی
ای مادر غمدیده نداری خبراز من کز گردش ایام چه امد برسر من
من تازه جوان بودم واندر چمن حسن نشکفته فرو ریخت همه بال وپر من
قصه مرگ تو را ناگه شنیدن زود بود در عزایت جامه را تن دریدن زود بود
آخر ای یار همه ای مطهرمهر وفا در سرای جاودان منزل گزیدن زود بود